الان دو سه روزه من دارم خیلی عمیغ فکر می کنم به دو تا چیض :
1.چه چیذی خوبه طو این بلاگ نوشته بشه؟!
2.اگه یه آدم قریبه بیاد این جا و این چیظایی رو که نوشته میشه رو بخونه ، پیش خودش چی فکر می کنه؟ شایدم ..
ممد که اشغ متحری کشطتش!
شهابم که ملوم نیس این نویسنده ها رو اذ کجا گیر می آره...شنیدید هتمن ... اره و اوره و شمسی کوره ...که اهطمال غوی داش همین اوه ره چنکوس دیگه....
این آقا مهدی بیگدلی رو هم نمیشناسم وگرنه حلش میدادم با هم بریم ته جهنم و ......
فکر کردم دیدم بد نیسط یه نزر خاحی بشه .... ببینیم کی چی دوست میداره طغدیم کنیم....
حالا طند و صری بورو کامنت بظار که من نیام حر چه می خاحد دل تنگم رو بگم که اون وغط کار به موازع ناجور می رسه .....
شما هم چشاتونو درویش کنید....
د بکنید ...
مهدی ...مهدی خرم ....بیا ....بیا کارت دارم ....اهمغ چشاتو باز کنو بیا.....بیا ....
----------------------------------------------------------------------
این دفه درست کامنت بذار...
تاجب نکنید خودمم .....دکتر..........
سلام
برید اونور زخمی نشید داداشتون داره میآد...
خوب... از کجا بگم؟
فقط یه چیز مهم اونم اینکه این دوره یه جورایی ماله خودمه...... ............آخه من از اولش ....
اما جدا دمتون گرم .................ما که خیلی حالیدیم...
عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام .................. مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
ساقی شکر دهان و مطرب شیرین سخن............... همنشینی نیک کردار و ندیمی نیکنام
...
هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه.......وانکه این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام
اینم باسه مهدی که ......
در ضمن من هم امیرم
بچه ها صدام میکنن ----» دکتر
روزی فیلسوفی در خیابان رفتگری را گفت :
«دلم بر تو میسوزد که کاری طاقت فرسا و ناپاکیزه داری!»
رفتگر گفت :
«متشکرم آقا! ممکن است بفرمایید شغل شما چیست؟»
فیلسوف متفکرانه پاسخ داد:
«کار من ،بررسی اندیشه ،ویژگیها و اعمال و رفتار انسان است.»
رفتگر کار خود را از سر گرفت و با خنده گفت:
«برایت متاسفم!»
(جبران خلیل جبران )
میخوام از این به بعد بخشی رو به عنوان داستانک به وبلاگ دوره اضافه کنم که توسط خودم آپلود میشه و از دستنوشته های خودم و دیگران توش استفاده میکنم لطفا با نظراتتون من رو راهنمایی کنید.
امام صادق:
«... گروه های چهارگانه ی فوق (مارکسیست ها ،مجاهدین خلق ، روحانیت ، شریعتی ها ) با من به حساب این که تا اندازه ای اهل فکر و نظر وبیان و قلم هستم مبارزه میکنند، شایعه برایم می سازند ، جعل و افترا می بندند ، به طوری که خود را مصداق آن شعر فارسی می بینم که محقق اعظم خواجه نصیرالدین طوسی در آخر شرح اشارات به عنوان زبان حال خود آورده است :
به گرداگرد خود چندان که بینم
بلا انگشتری و من نگینم
ولی به لطف و عنایت پروردگار و توجهات اولیاء دین هراسی به خود راه نخواهم داد ، این مقدار بث شکوی را جز به مثل حضرتعالی که استاد عالیقدر و به جای پدرم هستید نمی کنم . من الان مرکز ثقل این حملات هستم ، اگر بفرمایید ایستادگی کن ایستادگی می کنم ؛ اگر بفرمایید مصلحت نیست خود را کنار می کشم ... »
(نامه ی تاریخی استاد مطهری به امام خمینی ،ص24)
* * *
« ...اکنون شنیده می شود که مخالفین اسلام و گروه های ضدانقلاب در صدد هستند که با تبلیغات اسلام شکن خود دست جوانان عزیز دانشگاهی ما را از استفاده از کتب این استاد فقید کوتاه کنند. من به دانشجویان و طبقه ی روشنفکران متعهد توصیه می کنم که کتاب های این استاد عزیز را نگذارند با توطئه های غیر اسلامی فراموش شود ... »
(بخشی از پیام امام به مناسبت اولین سالگرد شهادت استاد )
مرد پلیدی ، در آستانه مرگ ، کنار دروازه دوزخ به فرشته ای بر می خورد .
فرشته به او می گوید : فقط کافی است در زندگی ات یک کار خوب انجام داده باشی و همان یاری ات می کند. خوب فکر کن.
مرد به یاد می آورد که یک بار ، هنگامی که در جنگلی راه می رفت ، عنکبوتی را سر راهش دید و راهش را کج کرد تا آن را له نکند.
فرشته لبخند می زند و تار عنکبوتی از آسمان فرود می آید تا مرد بتواند از راه آن به بهشت صعود کند.
گروهی از محکومان دیگر نیز از تار عنکبوت استفاده می کنند و شروع می کنند به بالا رفتن از آن. اما مرد ، از ترس پاره شدن تار ، به سوی آنان بر می گردد و آنان را هل
می دهد. در همین لحظه تار پاره می شود و مرد بار دیگر به دوزخ باز می گردد.
صدای فرشته را می شنود که : افسوس. خودخواهی ات تنها کار نیکی را که انجام داده بودی به پلیدی تبدیل کرد.