نه اینکه حرف حساب نبود،بود ولی . . .
با تشکر از احسان مشرف که وبلاگو را انداخت.که واقعا کار سختی بود.
با تشکر از محمدامین سالار که ادامه داد.
با تشکر از مهدی بیگدلی به خاطر نوشته هاش و همراه بودنش که شاید یکی از دلایل نوشتنم نظرهاش بود.
با تشکر از سعید ملک نیا به خاطر نظرهاش و مطالبش.
با تشکر از شهاب ولایتی به خاطر نوشته هاش و همراه بودنش.
با تشکر از محمد ثقفی و امیر طاهرین به خاطر همراهیشون.
با تشکر از سید رضا شاهرخی.
با تشکر از علی رضا وحسن ومهدی خرم و ...
ما رفتیم. . .
در نزدیکی یک سالگی وبلاگ جشن تولد مرگش رو می گیریم.
خداحافظ همین حالا . . .
نگاه کن!
اون بالا رو میگم
بالا
بالاتر!
بیار بالا!
بالا
بالاتر!
این اسمش ابره!
شاید با یه ذره تلاش به اون چیزی که بخوایم برسیم
البته این فقط یه برداشت از این نوشته می تونه باشه !!!
۱۵۰ سال ، مدت زیادی است ، یاد آن روزهای اول می افتم . با چه اشتیاقی سر از خاک بیرون
درآوردم ، چقدر روز شماری کردم تا بزرگ شوم ، چه آرزوهایی که نداشتم ، زندگیم لبریز از شور و امید بود .
وقتی بزرگ و بارور شدم ، در محله شده بودم وعده گاه عشاق ، ماوای مسافرها ، بچه های محله یواشکی میوه هایم را می چیدند و این چه غارت دلپذیری بود !!
چه قلب های تپنده ای که روی من حک می شد ، هرچند گاهی خود عشق ها چندان پایدار نبود ولی من یادگاری هایشان را حفظ می کردم .
و حالا آن اسم ها و یادگارها همه خشکیده است و من دیگر یک درخت نیستم ، یک تکه چوب تو خالیم که فقط ریشه در خاک دارد ، ریشه ای که توان جذب زندگی را از دست داده است .
آهی جانسوز از درخت بلند شد .
صبح همه اهالی با تعجب شاهد سوختن درخت بودند !!
بر گرفته از happali.blogsky.com
لبها برای بوسه زدن آفریده شد
دلها برای ثبت حقایق جریده شد
قلبی سفالی از روی دستان بیدلی
سر خورد و کاسه دگری لب پریده شد
آهو که چشمهای مرا خیره کرده بود
از ترس دام مکر و حوسها رمیده شد
آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید
در سرخ و زرد جام شفق آرمیده شد
آن سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
با آهو و کبوتر ما هم عقیده شد
یوسف به آن رها شدن از چاه دل نبست
آندم که گرگ نفس زلیخا دریده شد
آن قرص نقره ای و طلائی ماه هم
وقتی شنید قصه ما را خمیده شد
ما را برای خلق غزل آفریده اند
کی می توان به نام تغزل قصیده شد
هماره برقرار ...