اولی : شنیدی یکی از بچه های دورمون رفته خواستگاری و تقریبا اکیه (همون حله داداش -  ویراستار)؟
دومی : نه!!
اولی : چه طور؟ همه خبر دار شدن حتی آقا یوسف!
دومی : نه بابا !! پس چرا من نفهمیدم؟
اولی : از بس مخت (!!! بوق !! – ویراستار) .
دومی : درست صحبت کن ، خودت مخت (!!! بوق !! – ویراستار)، حالا طرف کی هست؟
اولی :چه می دونم ؟ من فقط مطمنم ... نه یعنی فکر می کنم دختره، همین ... اینکه آشناست یا غریبه ؟
       نمی دونم.
دومی : چرا چرند پرند می گی؟ هم دوره ایمون رو می گم، نه،  به احتمال زیاد دختره رو!!
اولی : آهان !! دقیقا (نویسنده اصرار داشت به این کلمه دقت کنید – ویراستار) نمی دونم کیه؟
دومی : حالا دیدی مخ خودت (!!! بوق!! – ویراستار) زیده ( اِ ... ببخشید این یه ذره از زیر بوق در رفت، 
         شرمنده – ویراستار) این چه طرزه خبر رسوندنه ؟ تو که نمی دونی کی (چه کسی – ویراستار) رفته 
         خواستگاری؟  برا چی چرت می گی؟
اولی : حالا چرا دعوا می کنی؟ گفتم دقیقا ( !! – ویراستار) نمی دونم، ولی یه چیزایی ازش می دونم.
دومی : مثلا؟
اولی : اینکه اسمش محمده.
دومی : چی؟؟
اولی : آره مثل مرشد ورزنده یا ملکشاهی یا مصباح...
دومی : مصباح؟؟ اون که زن داره(خانم دارد، همسر اختیار کرده، شوهر کرد ( اِ ... این داره چی می گه؟
         شرمنده - ویراستار دوم) – ویراستار) .
اولی : او ... نزدیک بود شب بره تو کوچه ها.  داشتم می گفتم، فقط می دونم اسمش محمده.
دومی : این که خیلی بد شد.
اولی : نه اتفاقا این جوری بازار شایعه بیشتر داغ می شه.
دومی : این یکی رو راست گفتی. هاها ( دومی دارد می خندد – ویراستار)
اولی : هاها (اولی هم دارد می خندد، نیشتو ببند – ویراستار)