سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
نویسندگان وبلاگ
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 143
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 243487
کل یادداشتها ها : 153
خبر مایه


نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش

 ز دوردست سواران دوباره می آیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش

 کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا می آورد بویش

 کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح برید چاقویش

 نشسته است کنارش کسی که می گرید
کسی که دست گرفته به روی پهلویش

 هزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست
که این غریب نهاده است سر به زانویش

 کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است
کجای حادثه افتاده است بازویش

 کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تیر به زیر کمان ابرویش

 کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش

 عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش

 طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش

 

 فاضل نظری

 

 






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ